خورشید ز شهر مکّه چون سر می زد
در سینه، کبوتر دلم، پر می زد
وقتی به حریم کعبه رفتم، دیدم
هستی درِ خانة علی، در می زد
تا صبح علی بود و مناجات شَبش
در اوج دعا روح حقیقت طلبش
لبیک زنان به جای پیغمبر خفت
ذکر «بِاَبی اَنتَ و اُمّی» به لبش
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
گفتند که ذوالفقار او را دو دَم است
تا مرز میان حقّ و باطل باشد
اوصاف جمیل، از علی یافت جمال
انصاف از او رسید تا حدّ کمال
در طول حکومتش نبخشید به کس
یک درهم بی حساب از بیت المال
ای مثل محمّد امین پاک و امین
وی جلوة حقّ در آسمان ها و زمین
بگذار شبی تو را بخوانم چو کمیل
«اَشتاقَ اِلی قُربِکَ فِی المُشتاقین»
بی عشق تو نخل آرزو بی قمر است
فیض تو مدام و لطف تو مُستمر است
از گردش چشمان تو شد ردّالشمس
اعجاز نبی اگر چه شقّ القمر است
محمدجواد غفورزاده |